جدول جو
جدول جو

معنی اولی تر - جستجوی لغت در جدول جو

اولی تر
سزاوارتر، شایسته تر، بهتر، برای مثال ترک احسان خواجه اولی تر / کاحتمال جفای بوابان (سعدی - ۱۱۲) . با آنکه اولی خود صفت تفضیلی است، باز هم در فارسی علامت صفت «تر» به آن می افزایند
تصویری از اولی تر
تصویر اولی تر
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(لَ)
جمع واژۀ اولی. (منتهی الارب). رجوع به اولی شود
لغت نامه دهخدا
(اَوْ وَ لِیْ یا)
جمع واژۀ اولیه. قضایایی که مجرد تصور طرفین آنها کافی است برای جزم عقل به ثبوت نسبت یا سلب آن. اولیات که بدیهیات نیز نامیده میشود بر بخشی از مقدمات یقینی ضروری اطلاق میگردد و آن چنانست که حکم در آن پس از حصول تصور طرفین بچیز دیگری نیاز ندارد بشرط آنکه غریزه ای که بوسیلۀ آن حکم به ثبوت یا سلب میشود سالم باشد. پس کودکان و دیوانگان واشخاص کودن از این حکم مستثنی هستند. مثلاً کل بزرگتر از جزء است و واحد نصف اثنین است جزو اولیات شمرده میشوند و گاهی اولیات بر ضروریات اطلاق میگردد به اعتبار اینکه ضروریات از اوائل علوم شمرده میشوند در این صورت اولیات بر معنی لغوی آن حمل گردیده است. (کشاف اصطلاحات الفنون از شرح مطالع) (دستور العلماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ تَ رَ)
یعنی ندانستی ؟ (از ترجمان علامۀ جرجانی تهذیب عادل). آیا ندیدی ؟ آغاز سورۀ فیل از قرآن کریم است: اء لم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل. (قرآن 1/105)
لغت نامه دهخدا
(اَ لا تَ)
اولی + تر، سزاوارتر و بهتر. (ناظم الاطباء) :
ایزد او را از پی سالاری ملک آفرید
زو که اولیتر بگنج و لشکر و تاج و نگین.
فرخی.
ورگ زدن اندر این فصل (بهار) اولیتر از آن بود که اندر فصلهای دیگر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بدین سبب اولیترین روزگاری بدارو خوردن روزگار خزان است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
گفت او را نیست الا درد لوت
پس جواب احمق اولیتر سکوت.
مولوی.
ترک احسان خواجه اولیتر
کاحتمال جفای بوابان
بتمنای گوشت مردن به
که تقاضای زشت قصابان.
سعدی.
ایام شباب است شراب اولیتر
با سبزخطان بادۀ ناب اولیتر
عالم همه سربسر رباطیست خراب
در جای خراب هم خراب اولیتر.
حافظ.
رجوع به اولی شود، امید داشتن. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اکلیمتر
تصویر اکلیمتر
فرانسوی شیبسنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولیتر
تصویر اولیتر
اصول انسانیت، مکتب انسان گرائی
فرهنگ لغت هوشیار
نخستین ها، بن ها نمودها، جمع اولیه: نخستینهااولها، تصورات و تصدیقات بدیهی و قضایای ضروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکلیمتر
تصویر اکلیمتر
شیب سنج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوی تر
تصویر قوی تر
أقوًى
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از قوی تر
تصویر قوی تر
Stronger
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قوی تر
تصویر قوی تر
plus fort
دیکشنری فارسی به فرانسوی
آب تنی کننده
فرهنگ گویش مازندرانی
پایین ترین قسمت کرت زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بابل کنار بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
نوک آستین
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از قوی تر
تصویر قوی تر
более сильный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از قوی تر
تصویر قوی تر
より強い
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از قوی تر
تصویر قوی تر
زیادہ مضبوط
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از قوی تر
تصویر قوی تر
আরও শক্তিশালী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از قوی تر
تصویر قوی تر
แข็งแรงขึ้น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از قوی تر
تصویر قوی تر
nguvu zaidi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از قوی تر
تصویر قوی تر
daha güçlü
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از قوی تر
تصویر قوی تر
חָזוּק יוֹתֵר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از قوی تر
تصویر قوی تر
更强壮的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از قوی تر
تصویر قوی تر
stärker
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از قوی تر
تصویر قوی تر
더 강한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از قوی تر
تصویر قوی تر
lebih kuat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از قوی تر
تصویر قوی تر
अधिक मजबूत
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از قوی تر
تصویر قوی تر
più forte
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از قوی تر
تصویر قوی تر
mais forte
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از قوی تر
تصویر قوی تر
más fuerte
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از قوی تر
تصویر قوی تر
сильніший
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از قوی تر
تصویر قوی تر
silniejszy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از قوی تر
تصویر قوی تر
sterker
دیکشنری فارسی به هلندی